hess khass
دیگر همانند گذشته دل تنگ ات نمی شوم حتی دیگر گاه به گاه گریه هم نمی کنم در تمام جملاتی که نام تو در آنها جاری ست چشمانم پُر نمی شود تقویم روزهای نیامدنت را هم دور انداخته ام کمی خسته ام کمی شکسته کمی هم نبودنت، مرا تیره کرده است اینکه چطور دوباره خوب خواهم شد را هنوز یاد نگرفته ام تنها “خوبم” هایی روی زبانم چسبانده ام مضطربم.. فراموش کردن تو علارغم اینکه میلیون ها بار به حافظه ام سر می زنم و نمی توانم چهره ات را به خاطر بیاورم من را می ترساند دیگر آمدن ات را به انتظار نمی کشم حتی دیگر از خواسته ام برای آمدنت گذشته ام اینکه از حال و روزت باخبر باشم دیگر برایم مهم نیست بعضی وقت ها به یادت می افتم با خود می گویم: به من چه؟ درد من برای من کافی ست آیا به نبودنت عادت کرده ام؟ از خیال بودنت گذشته ام؟ مضطربم.. یا اگر عاشق کسی دیگر شوم؟ باور کن تا عمر دارم تو را نخواهم بخشید
نظرات شما عزیزان:
برچسب ها: